English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (2994 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
chairman U ریاست کردن اداره کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
Other Matches
preside U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
prefecture U اداره ریاست
matronize U ریاست کردن
superintends U ریاست کردن
superintended U ریاست کردن
superintend U ریاست کردن
superintending U ریاست کردن
to fill the chair U ریاست کردن
to take the lead U ریاست کردن
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
head U ریاست داشتن بر رهبری کردن
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
prefectural U وابسته به مقام ریاست یادوره ریاست
direct U اداره کردن هدایت کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
prefecture U مقام ریاست دوره ریاست
administrations U اداره کردن
administration U اداره کردن
runs U اداره کردن
wielding U اداره کردن
run U اداره کردن
operate U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
operated U اداره کردن
helms U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
operates U اداره کردن
administers U :اداره کردن
helm U اداره کردن
conducting U اداره کردن
conducted U اداره کردن
conducts U اداره کردن
aminister U اداره کردن
manage U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
conduct U اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
administer اداره کردن
administered U :اداره کردن
administering U :اداره کردن
managing U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
officiates U اداره کردن
rule U اداره کردن
maintain U اداره کردن
wield U اداره کردن
wields U اداره کردن
officiating U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
officiate U اداره کردن
directs U اداره کردن
gestion U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
man U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
manages U اداره کردن
managed U اداره کردن
stage manage U اداره کردن
manage U اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
direct U اداره کردن
mans U اداره کردن
directed U اداره کردن
officiated U اداره کردن
wielded U اداره کردن
manageable U قابل اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
steers U حکومت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
conduct U اداره کردن کشیده شدن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
operates U اداره کردن راه انداختن
operated U اداره کردن راه انداختن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
operate U اداره کردن راه انداختن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
conducted U اداره کردن کشیده شدن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
favorite son U نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
chairmanships U ریاست
matronship U ریاست
superiority U ریاست
presidency U ریاست
principalship U ریاست
headships U ریاست
managership U ریاست
administratorship U ریاست
generalship U ریاست
headship U ریاست
superintendence U ریاست
managerial U ریاست
matronhood U ریاست
presidentship U ریاست
directorships U ریاست
directorship U ریاست
chairmanship U ریاست
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
patriarchate U ریاست طایفه
patriarchate U ریاست خانواده
wardenship U مقام ریاست
vice president U نیابت ریاست
postmastership U ریاست پست
mayorship U ریاست شهرداری
abbay U ریاست دیر
mayoralty U ریاست شهرداری
chieftaincy U ریاست قبیله
chieftainship U ریاست قبیله
captainship U ریاست بزرگتری
captaincy U ریاست بزرگتری
magistrature U ریاست کلانتری
abbotship U ریاست دیر
superintendency U ریاست مدیریت
command of execution U ریاست اجرایی
superintendence U ریاست مدیریت
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
abbatial or abbatical U مربوط به ریاست دیر
prioship U سمت ریاست دیر
rectorate U ریاست بنگاه مذهبی
presidential U وابسته به ریاست جمهور
bossiness U متمایل به ریاست مابی
bossy U متمایل به ریاست مابی
speakership U مقام ریاست مجلس
presidentship U مقام ریاست جمهور
You sure have a nerve to ask become a director. U آخر تورا چه ره ریاست
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1ریاست مخابرات به چهار نفر کارمند ضرورت دارد
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com